Dienstag, 12. Januar 2016

In the Garden of the Lord

« در باغ خداوند »
در میان جمع تنها نشسته بودم
که سخن خداوند به من رسید
همان دم چشم های تاریک من فروغ یافت
و شعله ای از آتش بر دهان من نهادند...
اکنون می خندم و نعره می زنم
که چقدر زندگی خوب و زیباست
اگرچه پای مرا در راهی خلوت و خاموش نهاده اند
به شادی جمع را ترک می گویم
تا در باغ خویش گشت و گذار کنم
و در این گردش
دستهایم را از میوه ها و گلها پر می کنم
و با دلی پرنشاط به خورشید سلام می کنم
که سرتاسر باغ را برافروخته است
همراه بادها می روم
که بوی خوش گل و یاسمن را
تا گرداب ها با خود می برند
سرانجام به جائی می رسم که یاسهای بلند می رویند
و چهره های خود را چون قدیسان سفیدرو به سوی خدا می کنند
و هنگامی که یاسها به نماز و نیایش می آیند
من نیز با آنها بر زمین زانو می زنم
زیرا خود را در پرستشگاه قدس الهی می یابم
«هلن کلر»

In the Garden of the Lord
The word of God came unto me,
Sitting alone among the multitudes;
And my blind eyes were touched with light.
And there was laid upon my lips a flame of fire.
I laugh and shout for life is good,
Though my feet are set in silent ways.
In merry mood I leave the crowd
To walk in my garden. Ever as I walk
I gather fruits and flowers in my hands.
And with joyful heart I bless the sun
that kindles all the place with radiant life.
I run with playful winds that blow the scent
Of rose and jessamine in eddying whirls.
At last I come where tall lilies grow,
Lifting their faces like white saints to God.
While the lilies pray, I kneel upon the ground;
I have strayed into the holy temple of the Lord.
Helen Keller
برگرفته از کتاب «کیمیا 3»
ترجمه حسین الهی قمشه ای